#رشتو ‎#گشت_ارشاد

من یه پسر ۱۶ ساله‌ام، امروز بعد از مدت‌ها رفتم خرید و کل شهر رو گشتم ولی چیزایی که مناسب باشه پیدا نکردم، خلاصه گفتم میرم مجتمع خلیج فارس (شیراز) خرید میکنم یه اسنپ گرفتم و وقتی رسیدم دم مجتمع دیدم چندتا میز گذاشتن جلوی پله‌های مجتمع و کلی خانوم چادری دورش جمع شده بودن که خانوما رو ‏و امر به معروف میکردن و در مورد حجاب باهاشون حرف میزدن،

حتی دو نفر که بی‌خیال گذشتن از کنار حرف‌هاشون رو به طرز وحشیانه‌ای گرفتن و به سمت خروجی مجتمع بردن، از قضا من که رد میشدم یه نگاهی کردم گذرا و رد شدم و همین که به پله‌ها رسیدم سه تا پسر (حدودا ۲۰ و خورده‌ای ساله) مچ دست منو ‏گرفتن و سریعا یه سری صحبتا که یه مورد بازداشتی داریم رو تو بی‌سیم‌هایی که دست‌شون بود میگفتن، واقعا ترسیده بودم و میلرزیدم

دقیقا تمام چیزی که اون لحظه بهش فکر میکردم این بود که چه شکنجه‌ای در انتظارمه؟

چه بلایی قراره سرم بیاد؟

و سریعا گفتن این چه تیپیه؟ چرا پیرسینگ داری؟

و مچ دست منو گرفتن و مثل اینکه افسار حیوون رو گرفته باشن میکشیدن و در طول مدت تنها چیزی که میگفتن این بود‏ که اگه داد بزنی بد برات تموم میشه، تو راه یه خانوم چادری با دستبند اومد سمتم و من فقط اشک میریختم میگفتم کاری نکردم، کاملا احساس بی‌پناهی و این که به این کشور و این خاک تعلقی ندارم، تا دم ورودی بردن منو و سریعا گفتن گوشیتو باز کن، من واقعا ترسیده بودم و نمیدونستم چیکار کنم و فقط به حرف‌هاشون گوش میکردم، گوشی رو باز کردم و در اولین فرصت‌شون ‏گالری رو گشتن و سریعا تمام عکس‌هام، واقعا غیر قابل‌باوره تمام عکس.هام رو پاک کردن و سریعا رفتن اینستاگرام و دایرکتامو خوندن و میگفتن این خانوم کیه دایرکت دادی؟

چرا دایرکت دادی؟

چیکارته؟

و بعد از اون فالویینگ‌های من رو چک کردن و سریعا و بدون مکث میپرسیدن دلیل‌ت برای فالو داشتن اینترنشنال پ بی‌بی‌سی چیه؟

چرا اکانت ۱۵۰۰ تصویر رو فالو داری؟

واقعا تنها کاری که اون لحظه کردم گریه بود، لرزیدم، واقعا نمیدونستم چیکار کنم ‏بعد از این که توییتر، اینستا و حتی فیسبوکم رو پاک کردن رفتن ایمیل‌ها رو هم گشتن و بعد با کلی تهدید که اگه چیزی بگی کارت تمومه ولم کردن، واقعا میلرزیدم و گریه میکردم تا اینکه چندتا از بچه‌های کافه خلیج فارس کمکم کردن و برام اب اوردن و مطمعنم اگه اونا نبودن بعد از چنین حمله‌ی عصبی قطعا حال خوشی نداشتم، و بعد از اینکه بهتر شدم سریعا با ترس و رعب یه اسنپ گرفتم و اومدم خونه، خواستم بگم لعنت به تمامیت جمهوری اسلامی‌تون ‏هنوز میلرزم و استرس دارم

تو این ۱۶ سال هیچوقت به اندازه امروز عصر ازتون متنفر نشده بودم، و حتی هنوز بعد از نوشتن این متن احساس سستی میکنم، احساس میکنم امنیتی نمونده برام و حتی همین الان ممکنه برام مشکلی ایجاد کنید و آرامشمو به هم بزنید، و نوشتم این رو تا یادم بمونه چه‌ ها که امروز به سر من نیاوردن این سگ‌های رقیه، و همه میگفتن به خاطر اسکیت باز های چمران این شکلی شدن، و نه تنها من، بلکه هم نسل‌های من، دو نسل‌ قبل، و نسل‌های پیشین و نسل آینده هم احساس انزجار داره نسبت به شما

عمیقا لعنت بهتون و امیدوارم روزی برسه که خودم همین استرسی که بهم وارد کردید رو بهتون وارد کنم، همین بلایی که سر من و اطرافیانم آوردید رو سرتون بیارم و به امید روزی که تک به تک‌تون رو از درخت‌های شهرم آویزون کنم بلکه ذره‌ای از این دردی که به من و تمام ملت تحمیل کردید جبران شه، و در آخر این رو هم اضافه کنم که شما نه تنها باعث تصحیح و تغییر در ظاهر من نخواهید شد، بلکه باعث نفرت روز افزون من خواهید شد، امروز عصر شما نه تنها حقوق کودکان رو زیر پا گذاشتید، بلکه حق و حقوقی که من نسبت به حریم خصوصی‌م هم داشتم رو زیر پا گذاشتید و این بر خلاف نه تنها توافق‌نامه جهانیه، بلکه بر خلاف اسلام خونینی هست که بهش اعتقاد دارید.
و در نهایت من نوشتم از این جنایات، ولی بشکند قلمی که ننویسد چه بر سر ما گذشت.