سلام، اول باید بگم خیلی خوشحالم این فرصت فراهم شده تا در چارچوب نوستالژی وبلاگ نویسی خاطرات این روزهای الان رو بنویسم. 

یک سالی از زندگی کردن در پایتخت کشور هفتاد و دو ملیتی؛ اوتاوا (پایتخت کانادا) می گذشت. گاهی آرزوت دو قدمیت هست ولی گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود! دانشجوی ساده ای که برای رفتن به نیاگارا باید حدود ۵۰۰ دلار کانادا هزینه می کردم و و علاوه هزینه مالی، متاسفانه مشغله کاری و حجم زیاد درس این فرصت رو از من می گرفت. 

امااااااا 🙂 ۲۷ آگست ۲۰۱۹، این آرزو به یمن ورود هم اتاقی جدیدم که از دوستان قدیمیم بود به همراه سه نفر دیگه که هیچ آشنایی باهاشون نداشتم! با ماشین شخصی از اوتاوا تا تورنتو و سپس نیاگارا عملی شد.

با اپلیکیشن، یکی از اتاق های یه هتل برای پنج نفر ( ۳ دختر و ۲ پسر) یک شبه رزرو کردیم. برام خیلی جالب بود که بعد یک سال و هی دل دل کردن، با آدم های ناشناس راهی این سفر بشم:). اما بهترین سفر زندگیم بود.

خوبی آدم های غریبه که قراره توو سفر دوست و آشنا بشین اینه که می تونی از همون اول خود خودت باشی تا تورو همونجور که هسی از اول بشناسن. نیازی به خودسانسوری نیست!

از اوتاوا تا تورنتو توو‌ماشین؛ ریز ریز رقصیدیم و خندیدیم و خاطره کفتیم و کیف کردیم. شبونه رسیدیم تورنتو هتل تحویل کرفتیم و لباس عوض کردیم و سریع زدیم بیرون و بزرگترین برج تورنتو ( سی ان تاور) بازدید کردیم و توو یه رستوران کره ای شام خوردیم و بین برج های شیشه ای و آسمان خراش های تورنتو قدم زدیم.

روز بعد نوبت نیاگارا بود! که مقصد اصلی ما بود.

آخ از اون عظمت، آخ ازون شکوه، آخ ازون زیبایی…

من نسل سومی، از تبار ایران، خودم رو مقابل عظمت آبشار دیدم و بارها به خودم میگفتم «سنا کی فکرشو میکرد تو الان اقیانوس ها از ایران دور باشی و جلوی این زیبایی زانوهات شل بشه».

رهاترین بودم، از بودن کنار دوست های جدیدم، توو کشوری که احترام زیادی ازش دیده بودم، آفتاب کم رمقی روی پوشتم حس میکردم. با کشتی وسط دریاچه زیر آبشار از ته دل داد می زدم، اونور مرز آمریکا بود، میشد بلیط گرفت و با کشتی رفت، اماااا… من ایرانی با پاسپورت ایرانی حق ورود نداشتم…. 

وقتی از کشتی پیاده شدیم، خیس خیس خیس بودیم اما لذت بخش بود.

این سفر به من فرصت آشنا شدن با افراد جدید رو داد چون خیلی وقت بود حضار دورم گرفته بودم و این طلسم شکست و فهمیدم هنوز زنده ام.

آرام ترین، رها ترین، لذت بخش ترین احساس و لبخند عمیق روی صورتم، توو این سفر به من امید و‌انگیزه داد اما خانواده م، یارم جاشون خالی بود..

این بود انشای من:)

شاید توو یادداشت های دیگه م، بیشتر بگم از این سفر و سفر های دیگه م:) ماچ به همتون.

شاعر میگه: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.